کد مطلب:317276 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:3427

نبردهای تن به تن حضرت عباس در روز عاشورا
به شهادت تاریخ، در جنگ تن به تن روز عاشورای سال 61 هجری حضرت ابوالفضل العباس (ع) دویست و پنجاه نفر از دلاوران لشكر عمر بن سعد را به خاك افكند و به هلاكت رسانید به نحوی كه دشمن حیرت زده انگشت به دهان زمزمه می كرد:



كه یا رب چه زور و چه بازوست این

مگر با قدر هم ترازوست این



«مارد بن صدیق» از جمله دلیران لشكر عمر بن سعد بود. وی مردی قوی هیكل همانند مرحب خیبری و عمرو بن عبدود، بسیار رشید و دارای قامتی بلند و بدنی قوی هیكل و هیبتی متوحش بود. مارد در حالی كه زره محكمی به تن داشت و نیزه ی بلندی در دست و خود مخروطی شكل بر سرش بود سوار بر اسبی قوی هیكل به میدان آمد و فریاد زد ای جوان شمشیرت را بینداز، و بدان كه كسی كه به سوی تو آمده قلبی پر عطوفت دارد و با مهربانی دلش به حال جوانی تو می سوزد كه با این سیما و منظر به دست وی كشته شود و به علاوه ننگ دارم كه با این عظمت جثه و شجاعت، جوانی را بكشم؟ بهتر است موعظه مرا بپذیری و ترك مخاصمه كنی و بالاخره حضرت (ع) را با بیانی چند موعظه كرد.



[ صفحه 115]



حضرت ابوالفضل (ع) در جوابش فرمود: ای دشمن خدا سخنان شیوای تو را شنیدم لیكن آنها مانند بذری است كه در زمین شوره زار بپاشند، خیلی دور است كه عباس (ع) خود را تسلیم تو كند تا از طوفان بلا نجاتش بخشی و اما از حذاقت من سخن راندی، این نسبت میراثی است كه از خاندان نبوت به ما رسیده و ما فدایی دین هستیم و به شهادت افتخار می كنیم و در مصائب صابر و بر سختی ها شاكریم و در تمامی امور بر خدا توكل داریم. اما تو ای مارد، از فضایل محرومی و خصال اسلامی در تو نیست. نسبت به من رسول خدا (ص) می رسد و من شاخه ای از شجره ی طیبه ی نبوت هستم و آن كه از این شجره باشد مؤید من عندالله بوده و هیچ وقت تحت قیود و بندگی ابناء زمان واقع نخواهد شد.

در بین این گفتگوها بود كه حضرت عباس (ع) خود را مهیا كرد و از جا جست و سر نیزه ی مارد را گرفت و از دست او درآورد و با نیزه ی خودش بر سینه ی او زد و از اسب به زمینش انداخت، لشكریان مبهوت شدند و چون دیگر مارد طاقت جنگیدن نداشت، شمر بن ذی الجوشن فریاد زد، مارد را دریابید[(به مارد كمك كنید)]، اما حضرت ابوالفضل (ع) مهلتش نداد و سر از تنش جدا ساخت [1] .



[ صفحه 116]



حضرت عباس (ع) در جنگ تن به تن هم با رعایت كمال جوانمردی با دشمن روبه رو می شد. از جمله مردی به نام «عبدالله بن عقبه غنوی» پای به میدان گذارد و مبارز طلبید، حضرت ابوالفضل (ع) به میدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز [2] و معرفی خود به او فرمود: ای مرد جنگی از مبارزه با من صرف نظر كن زیرا وقتی تو به میدان آمدی نمی دانستی با من روبه رو خواهی شد. حال به جهت احسانی كه پدرم به پدرت نموده میدان را ترك كن و برگرد!

عبدالله بن عقبه قبول نكرد و خواستار جنگ شد. حضرت (ع) اسب خود را به حركت درآورد و شمشیر را كشید و عمدا به شمشیر او اصابت داد و طوری وانمود كرد كه ضربه ای هم به شست وی رسیده است، به حدی كه صدای هلهله ی دشمن بلند شد و مجددا فرمود: میدان را ترك كن، به سبب آنكه پدرانمان با هم نمكی خورده اند.

آن مرد می خواست میدان را ترك كند اما چون در نزد سپاهیان خجل می شد از این كار دست كشید. لذا دفعه دوم باز اسب ها را به حركت درآوردند و حضرت عباس (ع) شمشیری به ركاب او زد كه صدایش را همه شنیدند ولی عبدالله بن عقبه مجروح نشد. آخر الأمر عبدالله كه خود را در مقابل حضرت عباس (ع) ناتوان می دید با آنكه از



[ صفحه 117]



شجاعان عرب بود از میدان گریخت و به لشكرگاه بازگشت. حضرت عباس (ع) در عین حالی كه می توانست او را تعقیب كند و از پشت او را به قتل برساند، طوری صحنه سازی كه او جان سالم به در ببرد.

مبارز دیگری كه نامش «صفوان بن ابطح» بود، سوار بر اسب از لشكر عمر خارج شد و به جنگ حضرت عباس (ع) آمد او كه در سنگ اندازی و نیزه افكنی مهارت بسیار داشت، با غروری خاص شروع به رجزخوانی كرد و همین كه بنا به حمله شد، دست بر خورجین اسب برد و سنگ بزرگی را درآورد و به طرف صورت حضرت عباس (ع) پرتاب كرد، حضرت (ع) خم شد و سنگ از بالای سرش عبور كرده به زمین افتاد. حضرت عباس (ع) فورا ضربه مهلكی با شمشیر بر دست صفوان فرود آورد كه در نتیجه دست صفوان قطع گردید و تنها به وسیله ی پوست به بدنش آویزان بود و از او خون می ریخت. دوباره اسبها را به حركت درآوردند، این بار او با نیزه محكمی كه در دست داشت به سوی حضرت عباس (ع) حمله ور شد و حضرت عباس توانست با شمشیر نیزه ی او را از وسط به دو نیم سازد. صفوان دیگر قدرت جنگیدن نداشت، از طرفی هم دست راستش از كار افتاده بود و با دست چپ آن كارآیی دست راست را نداشت و خون زیادی از بدنش بیرون می جهید و ضعف بر بدنش مستولی گشته بود، اما با این حال مجددا آماده ی مبارزه شد.



[ صفحه 118]



حضرت عباس (ع) فرمود: ای مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر كن تا دستت را معالجه كند، اما صفوان روی برگشتن نداشت و اصرار می ورزید كه مرا به قتل برسان! جوانمردی حضرت عباس (ع) به او اجازه نداد كسی را كه دیگر توان جنگیدن نداشت به قتل برساند، لذا او را رها كرد و به انبوه لشكریان حمله ور شد و در این روز دویست و پنجاه تن از افراد خصم را به هلاكت رسانید [3] .


[1] ر. ك؛ چهره ي درخشان، صص 168 - 169.

[2] رجز كلمه اي عربي به معني شعري كه در هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستايي مي خوانند. ر. ك: فرهنگ فارسي صبا، محمد بهشتي، انتشارات صبا، 1372، ص 502.

[3] همياران حضرت اباعبدالله الحسين (ع) سرور آزادگان، احمد سياح، صص 24 - 30.